سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، پرده ای جلوگیر از آفتها است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :1
کل بازدید :77296
تعداد کل یاداشته ها : 14
103/9/10
4:5 ع

داستان تا این جا رسید که دختران بالاخره موفق شدند با نگهبان وارد پشت بام شوند تا ببینند چه موجودی دائم به پشت شیشه می زده،

سمیرا و سارا و زهره در حالیکه دستای همدیگه رو خیلی سفت گرفته بودند وارد پشت بوم شدند، آقای ملک پور که چشماشو خیره کرده بود به سمت جلو وداشت با دقت تمام اطراف رو برانداز میکرد، گفت مطمئنید که صدای شنیدید؟؟

سمیرا نگذاشت حرف ملک پورتموم بشه و گفت بله آقای ملک پور خودم چوبشو دیدم!!!

یک نسیم مرموز در حال وزیدن بود نگهبان چند قدم جلوتر رفت.

خدای من اینجاکه چیزی نیست پس آن موجود کجاست؟ نکنه یکدفعه یک گودزیلا از روی دیوار بالا بیاد و گردن ملک پور رو بشکنه؟

سمیرا: خدای من ملک پور داره کجامیره؟

سارا: کاشکی حداقل یک چوبی تکه آهنی با خودش آورده بود.

زهره: وای بچه ها من دلشوره عجیی دارم.

ملک پور داشت با خودش فکر میکرد اگه واقعا کسانی قصد آزار این دختران را داشته باشند؟ اگه آن ها آدمای باشند که حتی با کشتن یک آدم هم تفریح می کنند؟ خیلی سعی میکرد که ترس رو از چهره خودش دور کنه، چون اینجوری حتما دختران هم می ترسیدند!

سمیرا: شاید بهتر بود ملک پور یکی از همسایه ها رو هم بیدار میکرد!!

زهره : میشه اینقدر حرف ترسناک نزنی ، به اندازه کافی جیگرمون اومده تو حلقمون از ترس؟

سمیرا: خوب حالا مگه من چی گفتم مرده شور!

سارا: زهر مار میشه اینقدر فک نزنید، به جای این حرف زدنها یک کم به دور برتون نگاه کنید .

پشت بوم چند تا کولر آبی بزرگ بود. دخترا همون جا ایستاده بودند و تکون نمی خوردند.

ملکی یک دور کامل روی پشت بوم زده بود ولی هیچی پیدا نکرده بود.

ناگهان به فکرش رسید که بره و از لبه پشت بوم به پنجره خونه دخترها نگاه بندازه شاید کلید حل معما اونجا باشه؟

وقتی لبه پشت بوم رفت اونجایه چیز جالب دید؟

شاید حدس زدنش خیلی سخت باشه؟؟ اونجا یک فرش شسته شده بود که آویزونش کرده بودند!!! ملکی در حالی که داشت می خندید خم شد و پشت پنجره رو دید!! درست حدس زدید، باد که میومده قالی رو تکون میداده و قالی محکم به پنجره خونه دخترها برخورد میکرده و این دلیل این همه ترس و توهم این دختران بیچاره بوده!!!

این هم از پایان داستان ترسناک ما


91/9/11::: 9:21 ع
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام وقت شما بخیر، اخرین روزهای سال 90 نیز در حال سپری شدن هستند و کسی نمی داند آیا سال دیگر ما چنین تجربه ای را خواهیم داشت؟؟ پس بهتر است قدر لحظات زندگی خود را بدانیم و بهترین سود و بهره را از این عمر گرانبها ببریم تا مصداق کسانی که هم در دنیا و هم در آخرت ضرر می کنند نباشیم، سال خوبی داشته باشید و ایام به کامتان
+ چرا شما به این صفحه وارد شدید؟؟ دلیل ورود شما چیست؟ آیا به دنبال مطلب علمی هستید؟؟ چه چیزی شما را بیش از همه خوشحال می کند؟ چرا قیمت نفت گران شده اس؟ آیا شما می توانید به جای سکه چند کیلو گوجه فرنگی بخرید؟
+ در اینجا قرار است ما سوالاتی را مطرح کنیم که بسیار فلسفی هستند ؟؟؟
+ با سلام وقت شما دوستان گرامی بخیر، امیدوارم که روزهای خوبی را در پیش رو داشته باشید من به زودی مطالب وبلاگ را سرو سامان خواهم داد.
+ با سلام وقت شما بخیر از شما دوستا گرامی می خواهم که مطالب جالب خود را برای ما بفرستید با تشکر